دو خط موازی
پسركي در كلاس درس دو خط موازی روي كاغذ كشيد . آن وقت دو خط موازي چشمشان به هم افتاد و در همان يك نگاه قلبشان تپيد و مهر يكديگر را در سينه جاي دادند . خط اولي نگاهي پر معنا به خط دومي كرد و گفت : ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ... خط دومي از هيجان لرزيد . خط اولي ..... و خانه اي داشته باشيم در يك صفحه دنج كاغذ .... من روزها كار مي كنم . مي توانم خط كنار يك جاده ي متروك شوم ... يا خط كنار يك نردبان . خط دومي گفت : من هم مي توانم خط كنار يك گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . يا خط كنار يك نيمكت خالي در يك پارك كوچك و خلوت ! چه شغل شاعرانه اي ... !
در همين لحظه معلم فرياد زد :
دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند!
و بچه ها تكرار كردند.
من وتو مثل دو تا خط موازی می مونيم
که توی دفتر مشق اسير شديم
نرسيديم به هم و آخر سر
تو همون دفتر کهنه ،پير شديم
با هم و کنار هم ، روزا گذشت
دستای من ، نرسيد به دست تو
ميدونيم که ما به هم نمی رسيم
مگه با شکست من ، شکست تو
اگه من بشکنم و ، تو بی خيال
بگذری از من و تنهام بذاری
اگه با تموم اين خاطره ها
تو همين دفتر مشق جام بذاری
بعد اون ، نه ديگه من مال منه
نه تو تکيه گاه اين شکسته ای
بيا عاشق بمونيم کنار هم
نگو از اين نرسيدن خسته ای
ما به هم نميرسيم ،آخر بازی همينه
آخر عشق دو تا خط موازی همينه!
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45776 بازدید
57 بازدید امروز
11 بازدید دیروز
78 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian