×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

almase movafaghiat

× وقتی بچه بودم دلم میخواست دنیا رو عوض کنم بزرگتر که شدم گفتم دنیا بزرگ است، کشورم را تغییر میدهم. در نوجوانی گفتم کشورم خیلی بزرگ است ، شهرم را تغییر میدهم جوان که شدم گفتم که شهر خیلی بزرگ است،محله خود را تغییر میدهم. به میانسالی که رسیدم گفتم از خانواده ام شروع میکنم. در این آخر عمر میبینم که باید از خودم شروع میکردم . اگر تغییر را از خودم آغاز کرده بودم ، خانواده ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و بالاخره جهان را به قدر توانم تغییر میدادم. هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غرال شروع به دويدن ميکند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نم
×

آدرس وبلاگ من

movafaghiat.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/doktor moremo

دریا - حجم - او � رابط � سکوت � بی رنگ � حرکت ثابت

خورشیدبه هوایش برد.جدا شد .فرود آمد.قطره با قطره جمع شد. جاری شد . رود شد ! رود به دریا رفت ؛

قطره دریا شد !

نقطه حجم بود!

خورشید متلاشی اش کرد ؛ نقطه شد .نقطه با نقطه یکی شد ، نقطه جاری شد . نقطه با نقطه یکی شد ،

نقطه خط شد ؛ خط با خط با هم شد. سطح شد ، سطح گردش کرد ، حجم شد ؛

نقطه حجم شد !

من تنها بود!

من با من جمع شد ، ما شد ؛ به سماع آمد ، گم شد ؛ او شد ؛

من در � او � ، � او � شد !

حرف تنها بود !

حرف با حرف جمع شد ، کلمه شد ، کلمه با کلمه نشست ، جمله شد ؛ جمله ها به حرف آمدند .

حرف رابط شد !

حس تنها بود !

حس با حس نشست ، ادراک شد ؛ حس ها ساکت شدند ، حس بی حس شد ، حس آرام شد. 

حس ساکت شد !

رنگ تنها بود !

رنگ با رنگ جمع شد. رنگ ، رنگارنگ شد ، الوان سرخ شد ، سوخت . رنگ بی رنگ شد . بی رنگ شد .

بی رنگ!

 

دریا - حجم - او � رابط � سکوت � بی رنگ � حرکت ثابت شد !

گفت:� دو هنگام اهل خوابم ؛ یکی از شدت �ع ش ق� و دیگری از فزونی اندوه �

 

پرده ای می گذرد،
پرده ای می آید،
می رود نقش پی نقش دگر،
رنگ می لغزد بر رنگ،
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ:
دنگ ... ، دنگ... ،
دنگ ....

اي روزهاي خوب كه درراهيد!

 

 

اي جادههاي گمشده درمه!

 

 

اي روزهاي سخت ادامه!

 

 

ازپشت لحظه هابه دراييد!

 

 

اي روز افتابي!

 

 

اي مثل چشمهاي خدا ابي!

 

 

اي روزامدن!

 

 

اي مثل روز امدنت روشن!

 

 

اين روزها كه ميگذرد هرروز!

 

 

درانتظار امدنت هستم!

 

 

اما

 

 

با من بگوكه ايامن نيز

 

 

درروزگار امدنت هستم؟

 

من که میدانم شبی

                عمرم به پایان می رسد

                                 نوبت خاموشی من

                                               سهل و آسان می رسد

من که میدانم که تا

                سرگرم بزم و مستی ام

                                 مرگ ویرانگر چه بی رحم

                                                 و شتابان می رسد

پس چرا عاشق نباشم ...

من که می دانم به دنیا

                              اعتباری نیست نیست

                                                            من که میدانم اجل

ناخوانده و بیدادگر

                       سرزده می آید و

                                             راه فراری نیست

پس چرا عاشق نباشم ؟ ...

پنجشنبه 6 دی 1386 - 9:19:09 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


پاییز بهاریست که عاشق شده است


صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!


آخر شبی از دوریم در شعر می میری


باربارا دی آنجلیس


درس های آنتونی رابینز


از لولیدن تا پرواز کردن


اعدامِ آخرین سیگار


حسی لجوج بین من و تو نشسته است


کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو


اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

45725 بازدید

6 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

27 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements