×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

almase movafaghiat

× وقتی بچه بودم دلم میخواست دنیا رو عوض کنم بزرگتر که شدم گفتم دنیا بزرگ است، کشورم را تغییر میدهم. در نوجوانی گفتم کشورم خیلی بزرگ است ، شهرم را تغییر میدهم جوان که شدم گفتم که شهر خیلی بزرگ است،محله خود را تغییر میدهم. به میانسالی که رسیدم گفتم از خانواده ام شروع میکنم. در این آخر عمر میبینم که باید از خودم شروع میکردم . اگر تغییر را از خودم آغاز کرده بودم ، خانواده ام ، محله ام ، شهرم ، کشورم و بالاخره جهان را به قدر توانم تغییر میدادم. هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غرال شروع به دويدن ميکند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نم
×

آدرس وبلاگ من

movafaghiat.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/doktor moremo

صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!

شما را به برق کلاههایتان به چکمه هایتان قلب مشتعلم را با ملایمت خاموش کنید.)

 

تمام لحظه هایی که با ترانه سر می شود جزیی ازعمرم حساب کنید .خوابهایم هم گاهی ترانه اند.در بیداری کاری نکرده ام که به لعنت خدا هم بیرزد.

 

دخترک‌ می‌خندد،
صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!

گُل‌های‌ روزُ نورِ آفتاب‌
که‌ بر طاق‌ِ درختان‌ِ جوان‌ می‌تابَد!
هلهله‌ی‌ پرنده‌گان‌ُ بادِ شُمال‌!

دخترک‌ می‌خندد،
صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!

آسمانی‌ از ابریشم‌ُ رؤیا در دِل‌ مدفون‌ می‌شود!
بچّه‌ها با لباس‌های‌ سفیدشان‌ می‌آیند
خوی‌ کرده‌ می‌دوندُ
بازی‌ می‌کنندُ
فریاد می‌زنند:
بدو! بدو! بدو...

دخترک‌ می‌خندد،
صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!

چشمانش‌ درخشان‌ُ پاهایش‌ درهم‌پیچیده‌ وُ لَمسند!
شانه‌اَش‌ درد می‌کند!
نفس‌زنان‌ می‌آیدُ بر درخت‌ِ گَز تکیه‌ می‌زند!
می‌نشیند،
می‌خندد،
می‌گریدُ... باز می‌خندد!
صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!
ولی‌ پرنده‌گان‌ُ بچّه‌ها منتظر نمی‌مانند!
بهار خطا کرده‌ است‌!
شادی‌ُ عید ازآن‌ِ کسی‌ست‌
که‌ می‌دودُ می‌جَهَد!

دخترک‌ می‌خندد،
صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌...

 

 

 

چون باران باش

 

و مپرس پياله ي خالي از آن كيست....

من به سرگردانی

ابر را می مانم ...

 

 

 

قومی متفکرند در مذهب و دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آن است و نه این

چهارشنبه 24 بهمن 1386 - 6:19:17 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


پاییز بهاریست که عاشق شده است


صبر کنین‌ بِرَم‌ چوب‌ زیرِ بغلم‌ُ بیارم‌!


آخر شبی از دوریم در شعر می میری


باربارا دی آنجلیس


درس های آنتونی رابینز


از لولیدن تا پرواز کردن


اعدامِ آخرین سیگار


حسی لجوج بین من و تو نشسته است


کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو


اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

45783 بازدید

64 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

85 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements