عصری
يک کور، يک کر و يک لال
مدتی با هم بر شاخهای در باغی نشسته بودند.
آنها سرحال، بشاش و خندان بودند.
کور جهان را تماشا میکرد
با چشمهای کر.
کر میشنيد
با گوشهای لال
و لال میفهميد با حرکت لبها و صورتهای هردوشان.
و هر سه
با هم بوی گلها را نفس میکشيدند.
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45727 بازدید
8 بازدید امروز
11 بازدید دیروز
29 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian