مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند . آنها عاشقانه یکدیگر را
دوست داشتند.
زن جوان : " یواش تر برو من می ترسم ."
مرد جوان : " نه، این جوری خیلی بهتره ."
زن جوان : " خواهش می کنم ، من خیلی می ترسم . "
مرد جوان : " خوب ، اما اول باید بگوی که دوستم داری . "
زن جوان : " دوستت دارم ، حالا می شه یواش تر برونی ."
مرد جوان : " مرا محکم بگیر . "
زن جوان : " خوب ، حالا می شه یواش تر برونی . "
مرد جوان: " باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذاری
آخه نمی تونم برونم . اذیتم می کنه."
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود . برخورد موتور سیکلت به ساختمان
حادثه آفرید . در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ، یکی از
دو سر نشین زنده ماند و دیگری در گذشت .
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . پس بدون این که زن جوان را مطلع
کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار
دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و باز دمی می رود ، اما زندگی چیزی غیر از این است و ارزش آن
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45753 بازدید
34 بازدید امروز
11 بازدید دیروز
55 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian