عصری
يک کور، يک کر و يک لال
مدتی با هم بر شاخهای در باغی نشسته بودند.
آنها سرحال، بشاش و خندان بودند.
کور جهان را تماشا میکرد
با چشمهای کر.
کر میشنيد
با گوشهای لال
و لال میفهميد با حرکت لبها و صورتهای هردوشان.
و هر سه
با هم بوی گلها را نفس میکشيدند.
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45885 بازدید
49 بازدید امروز
15 بازدید دیروز
75 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian