تو سیاره بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شازده کوچولو را به غم بزرگی فرو برد
به میخواره که ساکت پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت:
چه کار داری میکنی؟ میخواره با لحن غمزدهای جواب داد:شراب می خورم
شازده کوچولو پرسید: -شراب می خوری که چی؟ میخواره جواب داد: -که فراموش کنم!
شازده کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید: چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: شرمندگیم را
شازده کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید:شرمندگی از چی؟
میخواره جواب داد: شرمندگی میخواره بودنم را !!!
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شازده کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و
همان جور که میرفت تو دلش میگفت: این آدم بزرگها
راستیراستی چهقدر عجیبند!
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45983 بازدید
3 بازدید امروز
83 بازدید دیروز
167 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian