تو سیاره بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شازده کوچولو را به غم بزرگی فرو برد
به میخواره که ساکت پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت:
چه کار داری میکنی؟ میخواره با لحن غمزدهای جواب داد:شراب می خورم
شازده کوچولو پرسید: -شراب می خوری که چی؟ میخواره جواب داد: -که فراموش کنم!
شازده کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید: چی را فراموش کنی؟
میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: شرمندگیم را
شازده کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید:شرمندگی از چی؟
میخواره جواب داد: شرمندگی میخواره بودنم را !!!
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شازده کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و
همان جور که میرفت تو دلش میگفت: این آدم بزرگها
راستیراستی چهقدر عجیبند!
صبر کنین بِرَم چوب زیرِ بغلمُ بیارم!
آخر شبی از دوریم در شعر می میری
حسی لجوج بین من و تو نشسته است
کیم وو چونگ، بنیانگذار شرکت دوو
اما من هیچوقت به یک پشه دل ندادم
45921 بازدید
24 بازدید امروز
61 بازدید دیروز
106 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian